به نام جان صبر!!!
سلام دخترک شیرینم، نازنین شیطونم… نوشتن یادم رفته مادری! این روزا مدام فکر می کنم پس من چطور برای مژده (دختر خاله-ت) جز به جز روزهاشو می نوشتم؟ نمی دونم مامانی شاید فشار زندگی، شاید شیطنت های تو، شاید ….. نمی دونم تو چرا کلمه هات رو کامل نمی گی و این مامان رو خیلی اذیت می کنه! پسردایی مامان ۸ تا تخم کبوتر برات آورده و تو هم نوش جونت کردی تا زودتر مثل بلبل برای مامان حرف بزنی. اما همه منظورت رو می رسونی و ما کاملا می فهمیم که چی می گی! هفته پیش چند روزی تبریز رفته بودیم و تو بغل مامانی لالا می کردی.. یه شب با صدای مامان مامان گفتنت بیدار شدم و دیدم سرتو گذاشتی رو سینه مامان و من رو نگاه می کنی و وقت بغلت کردم ازت پرسیدم چی...
نویسنده :
مژگان..مامان ديانا
19:50