یه حس خوب…
دیروز عصر یه نوشته از یه دوست حسابی حال و هوای دل من و رضا رو عوض کرد … زیر خاکی عزیز نمی دونی وقتی مطلبت رو خوندیم چه حس قشنگی رو برای هردومون به همراه داشت و چقدر زیبا خواسته و ناخواسته خیلی موارد رو به ما یادآوری کردی… راست می گی دل آرامم قبل از اینکه خودش بیاد عشق و انرژیش وجود داشت.. ممنونم به خاطر تبریکت… ممنونم به خاطر این همه حس خوبی که بهم منتقل کردی تو این روزای تنهایی و بی حوصلگی … ممنونم که باعث شدی برای هزارمین بار راهی که طی کردم تا به این زندگی شیرین برسم رو مرور کنم… ممنونم دوست نازنین… بارها به معجزه درونم گفتم :” دخترم یه دنیا منتظر هستند تا تو قدم رنجه کنی...
نویسنده :
مژگان..مامان ديانا
9:53