دياناديانا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

پرنسس دياناي من

عروسک بازی

این روزا خیلی زیاد یاد عروسک بازی دوران بچگیم می افتم! با دوستم بساط می کردیم تو حیاط و اول همه خونه مون رو مرتب می کردیم ، همیشه من مامان بودم و دوستم بچه-م و یکی از عروسک ها هم می شد نی نی تازه به دنیا اومده که لباسهاشو عوض می کردم، صورتشو می شستم و کرم می زدم، جیشش رو نگاه می کردم و جالب بود که همیشه دخترم جاش تمیز بود!!! شیرش می دادم و می خوابوندمش! بعد  سعی می کردیم ساکت باشیم تا بچه بیدار نشه!  وقتی خواب بود لباساشو می شستم، غذا درست می کردم و به کارای این یکی بچه-م می رسیدم! حالا یه عروسک واقعی کنارمه و یه عالمه لباس عروسک جلوم آویزونه!!!  یه عروسک که برام جالبه عین همین کارها رو براش می کنم با این تفاوت که هر بار بی...
20 دی 1389

پایان ۴ ماهگی…

دیانای مامان سلام … قربون خنده های شیرین اول صبحت برم که کلی بهم انرژی می ده هر روز  … دختر مامان فردا آخرین روز ۴ ماهگیت هست و کلی کارای جدید یاد گرفتی. * راحت به دستات حمله می کنی و می خوریشون * می تونی دستای مامانو بگیری و ببری طرف دهنت و هر بار که مامان دعوات می کنه غش غش می خندی … * به پهلو می چرخی و مامان باید حواسش رو جمع کنه چون هنوز نمی تونی یه دستت رو از زیر بدنت بیرون بیاری … * اولین صدای معنی دار (از نظر خودت البته) رو مداوم با مامان تکرار می کنی … * حسابی با صدای بلند جیغ می زنی و ذوق می کنی و خونه رو می ذاری روی سرت … * شیشه  شیرت رو می شناسی و براش حسابـــــ...
9 دی 1389

کوره آتیش!!!

سلام عروسک داغم… فدای اون تن داغ و تبدار و دردناکت بشم … کاش من درد می کشیدم و تب می کردم اما تو سرحال بودی و بازم برام غش غش می خندیدی ساعت۳:۴۵ دقیقه بامداده و مامان هنوز نخوابیده. هر نیم ساعت به نیم ساعت دمای بدنت رو می گیرم.. سر شب حالت خیلی بد بود و دمای بدنت تا ۳۸ درجه هم رسید! با کمک بابایی مهربونت مداوم بدنت رو خنک کردیم تا بالاخره ساعت ۱ بامداد دمای بدنت نرمال شد … دوباره ساعت ۲٫۳۰ که زمان داروت بود تب کردی و مداوم بی قراری می کردی الهی بمیرم که با هر تکونی ناله می کنی.. آخر سر مجبور شدم پاهات رو با یه پارچه ثابت نگه دارم تا کمتر درد بکشی…  خدا رو شکر که الان دمای بدنت به ۳۶٫۵ رسیده و ان شال...
12 آذر 1389

مادر

وقتی که تو ۱ ساله بودی، اون(مادر) بِهت غذا میداد و تو رو می شست! به اصطلاح، تر و خشک می کرد تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی! وقتی که تو ۲ ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری. تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که، وقتی صدات می زد، فرار می کردی! وقتی که ۳ ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد. تو هم با ریختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی! وقتی ۴ ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید. تو هم، با رنگ کردن میز اتاق نهار خوری، ازش تشکر می کردی! وقتی که ۵ ساله بودی، اون، لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری. تو هم، با انداختن(به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردی! وقتی که ۶ ساله بودی، اون، تو...
11 آذر 1389

آروم بخواب جووونم…

دخترکم روزها تند و سریع دارن می گذرن ومن هر روز شاهد اتفاقات جدید تو رفتارت هستم … حالا دیگه کاملا مامان رو می شناسی و تو بازی ها تو هم شریک می شی، حالا دیگه به صدای مامان عکس العمل نشون می دی و وقتی از اتاق دیگه صدات می کنم آروم می گیری، وقتی باهات حرف می زنم با صداهای عجیب و غریب هم صحبتم می شی… آخ که چه کیفی داره لباسهات تند و تند برات کوچیک شه و مامان از زبون اطرافیان بشنوه که می گن:”ماشاالله چه قد بلنده، پاهاش چقدر کشیده است، قد بلندیش به خودت رفته”!‌ هفته ای دو بار ناخن های دستات رو کوتاه می کنم! انگشتهات کشیده است  و ناخن هات خوش فرمه! هفته پیش یه چندتایی رو برات چسبوندم روی کاغذ تا بذارم تو...
25 آبان 1389

تحولات جدید

سلام فرشته کوچولوی من… * این روزا کاملا مامان و بابا رو می شناسی و عکس العملت به ما دونفر کاملا متفاوته .. جالبه  وفتی بابا کلاه روی سرش بود، براش غریبی کردی و اصلا نخندیدی!! *   حسابی بد شیر می خوری و گاهی مامان رو به گریه میندازی! البته توی سن تو طبیعیه… اما گاهی مامان مجبوره توی خواب دل کوچولوتو سیر کنه … اصلا دلت نمی خواد از بازیگوشیت دست برداری و همین هم نمی ذاره کامل و سیر شیر بخوری… * توجه کاملا ویژه ای به پاهای خوشگلت داری .. مامان فدات بشه چی می بینی توی پاهات که ساعت ها باهاشون سرگرم می شی  و با دقت نگاه شون می کنی؟ *دلت میخواد مداوم تو صورتت نگاه کنن و باهات حرف بزنن و تو هم...
18 آبان 1389

ماهگیت مبارک عزیزم

دخترک من، فرشته کوچولوی من، فندق مامان دوماهگیت مبارک عزیزم… هر چند که امروزت رو با درد و گریه شروع کردی، هرچند که جای واکسن ها حسابی اذیتت می کنه… الهی بمیرم که بعد از تزریق واکسن ها با التماس صورت مامان رو نگاه می کردی … دخترک خوشگل مامان با اون لباس زرد و خوشگلت حسابی تو دل برو و با نمک شده بودی… ۲ ماه پیش همین موقع ها مامان برای اولین بار بغلت کرد و چه لذت عجیبی داشت لمس پوست تنت… دوستت دارم دختــــــــــــرم   *تصویر حذف شد*    * عکس مربوط به دیروزه… خاله یاسی این رو داشته باش تا برسیم :دی ...
10 آبان 1389

بدون عنوان

لحظه ورودت… چند روزی بود حال خوبی نداشتم مامانی، فشارم مداوم بالا می رفت و استراحتم هم کم شده بود، مامان جون و خاله یاسی هم اومده بودن خونه مون و منتظر ورود تو بودن… نهم شهریور از صبح حال خوبی نداشتم و چشمام مدام تار بود! می دونستم فشار خونم بالا رفته اما چون تکون خوردن هات خوب بود کمی خیالم راحت بود… دقیقا تا سه بعد از ظهر مداوم تو دل مامانی تکون می خوردی و حتی یکبار به تعبیر خاله یاسی دستت رو از ناف مامان می خواستی بیاری بیرون! بعد از ظهرنهم شهریورتکون هات خیلی کمتر شد و تا ۱۰ شب کاملا می فهمیدم که حرکت هات عادی نیست! فشار خونم به ۱۵ رسیده بود و نه قرص فشارم رو پایین  آورد نه تجویز سیر و ماست و … سا...
2 آبان 1389

سلام …

۴۸ روز از شروع زندگیت گذشته نازنینم… ۴۸ روزی که کمتر کسی خبر داره بر ما چی گذشت! نمی خوام اینجا ثبت کنم، نمی خوام اولین پستم از تلخی ها باشه فقط خواستم دوستانت بدونن که مجالی برای نوشتن نبود… دیدن برق چشمات، خنده هات توی خواب حتی گاهی گریه هات اینقدر لذت بخشه که همه چیز فراموش می شه، همه روزهای سخت گذشته … هنوز باورم نمی شه تو همون شیطونی هستی که توی شکمم ول ول می خوردی، اعتراف می کنم دلم برای تکون هات تو شکمم بینهایت تنگ شده… داری صدام می کنی مادری… مجالی برای نوشتن هم بهم ندادی…به زودی خاطره روز اول تولدت رو می ذارم کوچولوی من … دوستت دارم عزیزم..
26 مهر 1389

دایره عشق (بابا نوشت)

ساعت ۱۰:۳۰  امروز ۸۹/۰۶/۱۰ دایره عشق ما ( تو و من ) جا برا یه دوست تازه تدارک دید و … دل آرام  هر دو مون دل آرامی که باعث و بانی آن شد که ما ( تو و من )‌ دایره عشقمان یکی شود دل آرامی که سالها ، نیامده عاشقمان کرده بود دل آرامی که نیامده دوستان و خاله و عمو و دایی‌های زیادی برای خودش دست وپا کرد دل آرامی که نشان داد، نیامده توانایی وسیع کردن شعاع دایره عشق  را دارد بالاخره بدنیا آمد یه جوجه اردک زشت خوردنی یک الهه نیکی آور ،  یک الهه ماه دختر دختر آفتاب دل آرام بابا آمد
10 شهريور 1389