مامانی بی دست و پا
سلام نیم وجبی خوشگلم…
دو روز پیش یهو تصمیم گرفتم که برم بهداشت و تشکیل پرونده بدم که یه بهانه داشته باشم صدای قلبت رو بشنوم… آخه دلم برات خیلی تنگ شده بود
خانمی که اونجا مسئول کارامون شد خیلی خوب و خوش برخورد بود کارامونو انجام داد و گفت بریم هم برای مامان واکس بزنه هم صدای قلب تو رو گوش بده… مامانی هم بدو پرید تو اتاق و دراز کشید، آخی همچین تاپ و توپ می کردی که مامان ضعف کرد محکم هم می زدی به دل مامان که خانم چهری (اسم خانم مسئول) بهمون گفت هم حرکتت الحمدلله خوبه و هم ضربان قلبت…
اما موقع برگشت مامانی چنان خورد زمین که…..
نمی دونم خدا چطوری کمک کرد که مامان زانو و دستاشو حائل کرد خدای نکرده به تو آسیبی نرسه … اما مامانی نمی دونی چه درد دست و پایی دارم…
این اتفاق حسابی دلم رو لرزوند خدا می دونه که چند بار حرکت هاتو شمردم…
پ.ن:
خدایا رحمتت رو دریغ نکن ازمون و اجازه بده لذت مادر و پدر شدن رو بچشیم… آمین یا رب العالمین