دياناديانا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

پرنسس دياناي من

دیانای مهربونم...

1391/9/14 8:01
636 بازدید
اشتراک گذاری

تو این مدتی که نبودیم کلی پروژه داشتیم با همدیگه مامان جونم... برای بار سوم تلاش کردیم که با پوشک یا به قول تو (پوشو) بای بای کنیم اما بازم نشدآخ و نتیجه اش یبوست شدید یک هفته ای تو شد که آقای دکترت هم رسما اعلام کرد بچه ای به لجبازی تو ندیده! خلاصه که دوباره پوشک اومد وسط و عزیز تر از قبل شد! تصمیم دارم اینقدر پوشکت کنم که خودت ازش متنفر بشی!یول

خوشگلک من هر روز شیرین تر از روز قبل می شی و مامان و بابا بارها خدا رو به خاطر وجودت شکر می کنن اما عزیزکم شبهایی که تو بغل مامانی تا خوابت ببره و مدام دستامو بغل می کنی یا هی صورتمو بوس می کنی یه لذت وصف ناشدنی داره که هیچ کس نمی تونه درک کنه... قلبدیشب هم یکی از اون شبها بود که با حوصله بودی و کنارم دراز کشیدی.. مدام می گفتی :"شب به خیر" شاید بیشتر از ده بار تو نیم ساعت گفتی و هر بار دستات رو دو طرف صورتم گذاشتی و صورتم رو بوسیدی... ماچبعد هم دستای کوچولوتو دور گردنم حلقه کردی و سر منو کشیدی تو بغلت و مامان مست و تسلیم سرشو روی سینه -ت گذاشت... نمی دونی چه بغضی کردم وقتی موهامو ناز می کردی و می گفتی: "مامان من دوست" یعنی مامان من دوستت دارم.ابلهقلب

خوشحالم که هستی دخترک نازم، فرشته کوچولوی من و خوشحالم که یاد گرفتی احساست رو نشون بدی

بعدش هم مامان خوابش برد و تو هی مدام می زدی به صورتم و می خواستی باهات بیدار بمونم!!! البته ساعت از 12 هم گذشته بود زبان

امیدوارم تلاش برای یه لقمه نون حلال مجالی بده بهم تا بیشتر برات این روزهای شیرین رو ثبت کنم... چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بهار
16 آذر 91 21:51
شکوفه
18 آذر 91 22:13
عزیزززززززم چی میشه منم یه روز از این وبلاگا داشته باشم من وبلاگتون رو الآن می خونم اما شاید فرصت نکنم نظری بذارم. ایشالا که همیشه شاد و خوشحال باشید
farzaneh
22 آذر 91 9:28
بهار
11 دی 91 22:30
خوب باشین