به نام جان صبر!!!
سلام دخترک شیرینم، نازنین شیطونم…
نوشتن یادم رفته مادری! این روزا مدام فکر می کنم پس من چطور برای مژده (دختر خاله-ت) جز به جز روزهاشو می نوشتم؟ نمی دونم مامانی شاید فشار زندگی، شاید شیطنت های تو، شاید …..
نمی دونم تو چرا کلمه هات رو کامل نمی گی و این مامان رو خیلی اذیت می کنه! پسردایی مامان ۸ تا تخم کبوتر برات آورده و تو هم نوش جونت کردی تا زودتر مثل بلبل برای مامان حرف بزنی. اما همه منظورت رو می رسونی و ما کاملا می فهمیم که چی می گی!
هفته پیش چند روزی تبریز رفته بودیم و تو بغل مامانی لالا می کردی.. یه شب با صدای مامان مامان گفتنت بیدار شدم و دیدم سرتو گذاشتی رو سینه مامان و من رو نگاه می کنی و وقت بغلت کردم ازت پرسیدم چی شده مامانی؟ فوری شیشه شیرت رو نشونم دادی و گفتی :”ممه” و تند و تند با انگشتت دهنت رو نشون دادی به این منظور که شیربدم بهت بخوری…و مامان از لذت تا صبح خوابش نبرد و محو تماشات بود…
دخترک ناز و مهربونم، تو خیلی خیلی حساسی و مامان خیلی زیاد باید مراقبت باشه اما………… به محض اینکه می بینی مامان ناراحت هست بغض می کنی و لبات آویزون میشه و از مامان جدا نمی شی…
آخ که مامان مجال نمی دی نوشته ام رو کامل کنم!!!! الان هم گیر دادی و کاسه -ت رو نشون میدی و مدام می گی:” نام نام (naaaam naaam)” یعنی خوراکی میخوای!!! و متاسفانه عاشق چی پلت و پفک و چیپس سرکه نمکی!!! هستی… مامان هم اینقدر کم طاقت شده و تا تو بهانه می گیری فوری بهت میده بخوری!!! نیم وجبی الان اومدی کنارم و نشستی روی صندلی و تند و تند داری عین موش نام نام می خوری!!!
من عاشق این دو تا عکستم! اولی روز عید غدیر هست و دومی تو جاده شمال…