به نام جان گردش!
سلام آروم دل و جوونم… دیروز رو حسابی گشتیم و خوش گذروندیم شاید به بهانه اولین تفریح با وسیله نقلیه شخصی و اینکه بعد از این تو شروع به وزن گرفتن می کنی و تحرک برای من سخت تر می شه … اما مادری چشمت روز بد نبینه که چه کمردردی گرفتم و دارم استراحت می کنم… این استراحت مجالی بهم داد تا چند تا از دفترهای دست نوشته بابا رضا رو بخونم! بعد از چند سال هم خونه شدن ؛ که کم کم به سالگردش نزدیک می شیم… باید بیایی و حداقل این ۶ تا سررسید رو بخونی تا شاید مثل من ذره ای احساس های پدرت رو درک کنی… وقتی از سال ۷۹ تا ۸۴ که نامه هایی برای تو بود رو خوندم احساس کردم چقدر بیشتر از قبل دوستش دارم، شاید از دی ماه ۸۶ تا به امرو...
نویسنده :
مژگان..مامان ديانا
15:02