خسته ام مادری…
دخترکم تبت قطع شده ولی همچنان نق نق می کنی و مدام دلت میخواد تو بغل راه بری.. اینقدر این چند روز راه رفتیم با هم که پاهای مامان مثل زمان بارداری ورم کرده و درد داره! اینقدر مدام شست و شو کرده که تمام انگشتهاش ترک خورده! اما عشق به تو و بابا لحظه ای کمتر نمی شه… خدا رو شکر که بهتری، البته هنوز هم عطسه و گاهی سرفه می کنی و دل مامان کنده می شه با هر تغییری..
یک هفته ای میشه دیگه اون دخترک آروم و خنده روی من نیستی که هر روز صبح -م رو با دیدن خنده هات و آواز خوندن هات شروع می کردم… دیگه مجالی نمی دی مامان حتی به کوچکترین کارهاش برسه، اینقدر اذیتمون می کنی که حتی وقتی خوابی هم صدای گریه -ت رو می شنویم… خوب شو زودتر خواهش می کنم
پ.ن:
خدایا .. التماست می کنم امروز خبر خوب بهم بده .. خدایا خیلی خیلی خسته ام از زندگی و تلاشها و فکرهای تموم نشدنی.. احساس می کنم سرم به اندازه یه کوه سنگینه… من نیاز به بی فکری و کمی آرامش دارم، خواهش می کنم پدری آسمونی به داد دلم برس