دياناديانا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

پرنسس دياناي من

به نام جان دخترم

1386/10/22 11:17
131 بازدید
اشتراک گذاری

دل آرامم سلام …
اولین باره که برای دختر نداشته ام می نویسم، برای دخخختترم… حس خوبی میده بهت وقتی یه مخاطب غائب عزیز داشته باشی و یه مخاطب حاضر عزیزتر از جان…
می دونی مامانی اون وقتا که هنوز مسئولیت سنگین مادرت بودن رو به دوش نگرفته بودم همیشه بهت حسودیم می شد؟ هیسسسس نخند، بابا داریم یواشکی با هم حرف می زنیم…
اون موقع ها بدون هیچ قصد و غرضی حس اینکه پدری اینچنینی داری چنان قلقلکم می داد که بیا و ببین…
به لطف و توجه پدر مشترک هر سه مون که تو همه لحظه ها همراهیمون کرده و می کنه دستای بابایی تو دستامه و وجودم لبریز از مهر و عشقش و هر قدمی که برمیداریم شکرش می کنیم..
یادت باشه نازنین دخترم که هر گامی که برمیداری شکرش کنی که بهت فرصت داده تا تجربه کنی…
راستی می دونی با بابا چه تصمیمی گرفتیم؟ با هم عهد کردیم یکی از مهمترین چیزهایی که یادت می دیم عاشقی باشه، از همین الان همه چیز رو بایگانی می کنیم تو ذهن و دل و خونه-مون که نکنه چیزی رو از دست بدیم..
امیدواریم بتونیم یادت بدیم اول بشناسی، بعد دوست بداری و بعد عاشق بشی. هر مرحله اش لذتی داره وصف ناپذیر…
وقتی دوست میداری و دوست داشته می شی چنان تحول و شور و هیجانی تو درونت ایجاد میشه که دلت میخواد از همه ثانیه هاش لذت ببری … وای به وقتی که به عاشقی برسیم…
با بابا مدام دعا می کنیم هر کسی که دل سپرده لذت وصل رو بچشه که عجیب لذت بخشه.
برات حرف ها دارم مامانی …
می گم تو که اون بالا بغل دست پدر آسمونیمون نشستی یه کم مامانی رو سفارش می کنی؟ یه کم دعا می کنی برای مامانی؟ 
فدای دل پاک و مهربون دختر گلم بشم…

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)